۱۳۹۷ مرداد ۹, سه‌شنبه

مالک شراعی قهرمان فداکار خرمشهر


حدود سه هفته قبل خبر تکان‌دهنده‌ای را شنیدم همرزم قهرمانم مالک شراعی وقتی همراه همرزمانش به دریاچه‌ای در نزدیکی تیرانا رفته بود با دیدن صحنه گرفتگی عضلانی یکی از همرزمانش در آب و تهدید غرق شدن او خود را به آب می‌زند و او را نجات می‌دهد ولی خودش دچار مشکل شده و به عمق می‌رود و...

بخودم گفتم که شهادت مالک همانند زندگیش با فداکاری جانانه برای دیگران به‌وقوع پیوست.

ابتدا حادثه را باور نداشتم در تخیلاتم تصور می‌کردم که شاید هنوز شهید نشده باشد و او را در جایی زنده پیدا کنیم اما میان آنچه دلم می‌خواست با واقعیت فاصله زیادی بود.

بعد از این فدای شکوهمند بی‌اختیار به‌خاطراتم با این قهرمان برگشتم.

برجسته‌ترین خاطره در مورد مالک برایم روز ۷مرداد سال ۸۸بود. شاید شما صحنه‌های آن‌روز اشرف را در فیلمها دیده باشید، آنجا که خودروهای زرهی به‌دستور مالکی مزدور به اشرف حمله کرده و با وحشیگری تمام با تیربارها شلیک می‌کردند و به‌دنبال زیر گرفتن مجاهدان آزادی بودند.

ساعت هشت و نیم صبح روز ۷مرداد من و مالک برای تعویض پست دیده‌بانی به برج ضلع شمالی اشرف رفتیم، در آنجا به محوطه شمالی دید کافی وجود داشت و هر تحرکی از دشمن قابل مشاهده بود. کمی بعد ستون کامیونهای حامل پلیس و خودروهای جنگی با تیرباری بر روی هر کدام را می‌دیدیم که از دور به سمت دروازه شمالی اشرف می‌آمدند. یک هاموی از ارتش آمریکا نیز وارد تجمع مزدوران در کمپ پلیس در پشت سیاج شد و سرنشینان آن با فرماندهان پلیس عراق قدری صحبت نموده و بعد از آن دو خودروی رزمی ارتش آمریکا که در کنار دروازه شمالی همیشه به‌عنوان پستهای نگهبانی بودند دویست متر به سمت غرب عقب‌نشینی کردند. در واقع بین ما و ستونی که قصد تهاجم داشت را خالی نمودند. دقایقی بعد حمله شروع شد، مرکز درگیری در ۱۵۰متری شرق برج دیده‌بانی قرار داشت جایی که شب قبل نیروهای مهاجم سیاج را شکافته بودند. با مقاومت مجاهدین، مزدوران خودروی آبپاش را وارد کردند و همزمان یک دسته از نیروی مزدور پلیس از بیرون به‌سمت برج آمدند. در واقع قسمتی از سیاج هم در جلوی برج شکافته بود ولی چون مجدداً به‌طور موقت بسته شده بود به‌نظر نمی‌آمد که قابل نفوذ سریع باشد.

پلیسها شروع به پرتاب سنگ به‌سمت برج کردند. من می‌خواستم که تا آخرین ثانیه‌های ممکن برج خالی نشود بنابراین از مالک خواستم که پایین برود. مالک بهانه‌ای آورد گفتم که نگران نباشد کمی بعد منهم وسایل را جمع می‌کنم و میایم، او باز هم قبول نکرد با تحکم به او گفتم که مالک! حرفم را گوش کن و برو. با بی‌میلی پذیرفت و از برج بیرون رفت. دوربین، تلفن و.... را برداشتم. قلوه سنگ یکی از مزدوران شیشه برج را شکست دیگر فهمیدم که باید برج را ترک کنم و خارج شدم. در کمال تعجب دیدم که مالک چند پله پایین‌تر در پاگرد پلکان ایستاده و به من اشاره می‌کند که ابتدا من باید پایین بروم!. اینجا هم مالک برای نجات یکی دیگر خطر را برای خودش خریده بود. نباید درنگ می‌کردم سنگها بود که میامد، از او عبور کردم تعدد سنگها که با نزدیک شدن مزدوران از سنگهای کوچک به قلوه سنگهای بزرگ تبدیل شده بود، نمی‌گذاشت که چشم از آنها بردارم و به پشت سر نگاه کنم. بنابراین تنها با شنیدن صدای پای او، حضورش را چک می‌کردم و خیالم راحت می‌شد. به سطح زمین رسیدم دیدم که مزدوران سیاج را کنار می‌زنند تا وارد جاده ارتباطی برجها شوند. دو اتاق پیش ساخته عمود به هم در نزدیکی بود که با عبور از میان آنها به نفرات خودی متصل و از تک افتادن با دسته مزدوران مهاجم خلاص می‌شدیم. لحظاتی قبل از عبور از آن مکث کردم دیگر صدای پای مالک نمی‌آمد برگشتم دیدم مالک چند پله مانده به سطح زمین برسد در محاصره چهار مزدور قرار گرفته و با سنگهای همان مزدوران که از پله‌ها جمع می‌کرد، با خودشان درگیر شده. سریع برگشتم و این بار به‌صورت تیمی به مقابله ایستادیم، برای لحظاتی مزدوران عقب نشستند، بهمراه مالک به‌سر عت از شکاف بین دو اتاقک رد شدیم و به سایرین پیوستیم.

نبرد ادامه داشت. صحنه‌های بی‌سابقه از وحشیگری وحوش نوری مالکی نخست‌وزیر جنایت‌پیشه عراق از یکطرف و استقامت و پایداری مجاهدین از طرف دیگر با دستان خالی. اینجا مالک را گم کردم و درگیر هاموی‌هایی شدم که قصد زیر گرفتنمان را داشتند. شلیک تیربارها تعدادی از ما را مجروح کرده بود، تصمیم گرفتیم که دروازه شمالی را به‌سمت مزار مروارید مدفن شهدای مجاهد که در ۲۰۰متری جنوب غربی برج قرار داشت ترک کنیم و خط دفاعی جدید را در خاکریز بیرون مزار تشکیل دهیم. در همان غوغا مجدداً مالک را در کنار خود دیدم. مزدوری کلت خود را به‌سمت او نشان می‌داد و مزدور دیگری با شلیک مسلسل کلاشینکف خود از فاصله دو متری مالک قصد داشت که او را بترساند و او را به فرار وادارد. مالک به آرامی قدم برمی‌داشت به چشم خود می‌دیدم که شلیک مزدور به کنار پای مالک آن‌قدر نزدیک بود که خاک به قسمت ساق پایش میپاشید اما مالک خونسرد و استوار با اشاره دست و با زبان مزدوران را به خروج از اشرف فرا می‌خواند.

در دل تحسینش کردم که چگونه تا این حد مسلط و پر جذبه با صحنه خطر برخورد می‌کند و دشمن وحشی و مسلح را این‌گونه به سخره می‌گیرد.

مالک به همین صورت به کنار خاکریز مزار آمد و در آنجا هم همدوش سایر همرزمانش جلوی شلیک‌هایی که این بار قلب مجاهدین شهید حنیف امامی و حسین محمودی را شکافت ایستاد و شهادتین گفت و از متر به متر خاک اشرف دفاع کرد.

از خاطره هایم با او به‌حال برگشتم، پیکر مالک را غواصان آلبانیایی بعد از روزها کاوش پیدا کردند و اکنون من در مزار ایستاده‌ام. هر کدام از همرزمانش پشت تریبون آمده و از او می‌گویند. از او که در دنیای بیغیرتیها نماد غیرت ایرانی بود.

طنین صدایش در گوشم زنگ می‌زد که برای هر کار سختی پیشقدم بود و با لهجه شیرین خوزستانی‌اش می‌گفت «من میرْم» و این بار هم رفت برای فتح صحنه‌ای سنگین.

اشتباه گفتم که مالک به عمق رفت و «برنگشت». مالک پیروز برگشت و صحنه درخشانی از فدای بی‌نام و نشان را در دفتر مجاهدتهای پر بارش ثبت کرد و در همه ما تا به آخر زنده خواهد بود.

بیگمان که یادش در دل همه ما و به‌خصوص در زمزمه‌های نیمه‌شب همشهریهای تشنه آب و آزادی ‌اش زنده است. زمزمه‌های شبانه که هر صبح به فریادهای غرنده علیه سرکوبگران خرمشهر تبدیل می‌شود.

مالک بیرنگ و بی‌ادعا بیست و یک‌سال قبل با دیدن چند برنامه سیمای آزادی، شراع برکشید و دل به دریا زد و به ارتش آزادی سفر کرد. بیست و یک‌سال در تلاش و رزم بود. رزم‌آوری با روحیه‌ٔ سرشار مجاهدی که همه را تحت تاثیر قرار می‌داد.

علی.الف

مریم رجوی: بله، چنان‌که مسعود، درباره این شهیدان گفته‌ است:‌ این خونهای پاک، جوشیدن آغاز خواهد کرد... و خمینی نخواهد توانست این شعله را خاموش کند... 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مرداد ۶, شنبه

مجاهد شهید اویس زمانی


مشخصات مجاهد شهید اویس (یونس) زمانی
محل تولد: لارستان
شغل: -
سن: 20
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: بانه
تاریخ شهادت: 1366

مریم رجوی: درود‌های بی‌پایان به ‌همه زندانیان قتل‌عام‌شده سال ۶۷ که از لحظه‌ای که در اتاق‌های بازجویی گفتند بر سر موضع خود علیه ولایت فقیه و برای آزادی ایستاده‌اند، تا همین امروز، نبرد و پیکارشان رژیم آخوندی را درهم‌ می‌کوبد. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مرداد ۳, چهارشنبه

به یاد مجاهد شکست ناپذیر سکینه دلفی


مشخصات مجاهد شهید سکینه دلفی
محل تولد: آبادان
تحصیلات:  ديپلم
سن: 26
محل شهادت: اهواز
تاریخ شهادت: 1367

شکست‌ناپذیر و برنده، هم‌چون الماس
نگاهی به زندگی و مبارزات
شیرزن مجاهد خلق سکینه دلفی
ما انتخاب کرده‌ایم که همه چیز را فدای این مردم کنیم؟ این وظیفه هر مجاهد خلق است.
آخوند جزایری، امام جمعه جنایتکار اهواز، خود به اتاق شکنجه می‌رود و با صراحت به دژخیمان سفارش می‌کند:
«خونش را بمکید و بگذارید همین طوری جان بدهد».
مجاهد شهید سکینه دلفی در سال ۱۳۴۱در آبادان متولدشد. ۱۶ساله بود که در جریان انقلاب ضد سلطنتی با مسائل سیاسی آشنا شد. او از جمله نوجوانانی بود که از همان اولین آشنایی‌ها با مسائل سیاسی جامعه، با مجاهدین و نام برادر مجاهد مسعود رجوی آشنا شدند و در سلک هواداران نوجوان و پرشور سازمان درآمدند.
سکینه در سال ۵۷به تهران رفت و بر سر مزار مهدی رضایی شهید با شهیدان مجاهد پیمان بست که تا آخرین قطره خونش به آرمانهای توحیدی سازمان متعهد بماند. تمام زندگی سکینه بعد از این پیمان در استواری در این مسیر خلاصه می‌شود.
بعد از پیروزی انقلاب سکینه که گمشده‌اش را در سازمان‌یافته بود با تمام وجود و امکانات محقر خود به مجاهدین پیوست و خانه‌شان را به یکی از پایگاههای دائمی میلیشیاهایی تبدیل کرد که روزانه با ارتجاع درگیر بودند. خانه آنها یکی از مراکز فعال چاپ و پخش نشریه مجاهد در اهواز بود.
فعالیتهای گسترده سکینه باعث شد که به‌زودی مورد شناسایی عناصر فالانژ و چماقدار رژیم قرار بگیرد. در اسفند ۵۹پاسداران و کمیته‌چیها به‌صورت مسلحانه به خانه سکینه حمله میکنند. سکینه و خواهرش، که او نیز از میلیشیاهای فعال بود، در این جریان موفق می‌شوند از معرکه بگریزند.
این کشاکش تا خرداد سال ۶۰، یعنی آغاز مبارزه مسلحانه علیه رژیم آخوندی ادامه می‌یابد. او بارها مورد حمله چماقداران قرار میگیرد، دستگیر و زندانی می‌شود و بعد از چند ماه آزاد می‌شود. در یکی از گزارشهای مربوط به این دستگیریها آمده است: «اولین بار که سکینه دستگیر شد کسی از خانواده‌اش خبر نداشت. یکی از خانواده‌های هوادار خبر داد سکینه را دست و پا بسته دیده است که پاسداران از ماشین پیاده کرده و کشان کشان به زندان می‌برده‌اند. پیگیریهای خانواده نیز نتیجه‌یی نداشت تا این که چند ماه بعد او را آزاد کردند.
و پس از مدتی دوباره دستگیرش کردند». در فاصله این دستگیریها سکینه موفق می‌شود دیپلم خود را در رشته اقتصاد بگیرد و در دانشگاه قبول شود. اما مرتجعان مانع از ورود او به دانشگاه شده و خروجش را از شهر اهواز ممنوع اعلام میکنند.
بعد از ۳۰خرداد ۶۰و با شروع مبارزه مسلحانه سکینه به فعالیت مخفی روی میآورد.
سکینه از همان اوان عشقی بیکران به مردم فقیر و زحمتکش داشت. در هر فرصتی به سراغشان می‌رفت، با آنها غذا می‌خورد، زندگی میکرد و با دردهایشان آشنا میشد. به‌خاطر همین خصوصیت مردمی بود که سکینه محبوبیت زیادی در میان مردم و آشنایانش داشت. او با آغوش باز به استقبال سختیها و مشکلات راهی که برگزیده بود، می‌رفت. یکی از همرزمان سکینه که در آن زمان با او فعالیت میکرد در این باره نوشته‌است: «سکینه همیشه وقتی در برابر مشکلات قرار می‌گرفت، می‌گفت :
ما انتخاب کرده‌ایم که همه چیز را فدای این مردم کنیم؟ این وظیفه هر مجاهد خلق است. مهم این است که ما با تنظیم خودمان چه کمکی میتوانیم به آنها بکنیم؟ ما حق نداریم بگوییم ما برای اینها زجر و سختی می‌کشیم. حتی اگر با مشت و لگد هم ما را از خانه بیرون کنند، مهم نیست. مجاهد را آفریده‌اند که سختی بکشد. اگر در مسیر مبارزه سختی نبود، بدان آن مسیر مبارزه حق نیست. بهای به دست آوردن پیروزی و آزادی، انتخاب همین سختیها و دادن همه چیزاست. مسیر انقلاب همین چیزها را می‌خواهد. نهایت فدا و گذشتن از همه چیز».
سکینه قهرمان عاقبت در جریان همین فعالیتهای پرریسک و بی‌وقفه خود در زمستان ۶۳، یکبار دیگر دستگیر می‌شود. این بار دژخیمان که او را از قبل می‌شناختند با کینه بیشتری به شکنجه و آزار او می‌پردازند. آخوند جزایری، امام جمعه جنایتکار اهواز، خود به اتاق شکنجه می‌رود و با صراحت به دژخیمان سفارش می‌کند: «خونش را بمکید و بگذارید همین طوری جان بدهد». بر اساس این دستور ضدانسانی، دژخیمان به جان سکینه قهرمان میافتند. در گزارشی پیرامون وضعیت سکینه آمده است: «دژخیمان همان کاری را که آخوند جزایری خواسته بود با سکینه کردند. نیمی از خون بدنش را کشیدند و به قدری او را شکنجه کردند که وزن بدنش به ۳۴کیلو رسید. دیگر امیدی به زنده ماندنش نداشتند. آزادش کردند تا شاید از طریق تعقیب او به کسان دیگری برسند. وقتی آزاد شد از کم خونی به‌شدت رنج می‌برد. او را نزد دکتر بردیم حتی توان سرپا ایستادن را نداشت. دکتر گفت باید فوراً به او خون برسانید، اگر نه میمیرد. از تک‌تک اعضاء خانواده که خونشان با او هم گروه بود خون جمع کرده و به او تزریق کردیم. دکتر تأکید می‌کرد که مرتب به او جگر خام خورانده شود تا او بتواند حداقل سرپا شود». به این ترتیب سکینه قهرمان بعد از تحمل شکنجه‌های زندان یک دوره پررنج را آغاز می‌کند. اما نه شکنجه دژخیمان و نه وضعیت وخیم جسمانی هیچ‌گاه مانع از تلاشهای او برای وصل به سازمان و ادامه مجدد مبارزه‌اش نشد. این تلاشها عاقبت در سال ۶۴به ثمر می‌نشیند و او از طریق رادیو صدای مجاهد، با کد «خواهرمجاهدـ »، به سازمان وصل می‌شود.
اما فعالیتهای این شیرزن مجاهد خلق برای ادامه مبارزه سهمگینی که با ارتجاع آغاز کرده بود منحصر به کوششهایش برای وصل نبود. او در فاصله وصل ارتباطش بیکار ننشست و به طور مستقیم دست به فعالیت نظامی زد. او در این فاصله ۵خودرو گشت دشمن را به آتش کشید، دو موتور مزدوران را منفجر کرد و علاوه بر شعارنویسی و پخش هزاران اعلامیه، چندین بمب صوتی در مراکز دشمن کار گذاشت که هرکدامشان بر ترس و وحشت مزدوران افزود. او هم‌چنین توانست بر روی یکی ازعکسهای بزرگ خمینی دجال رنگ بپاشد. وقتی با او در مورد فعالیتهایش صحبت میشد همواره یک جمله را تکرار میکرد: «مجاهد باید ثانیه‌هایش را به هم بدوزد» و براین اساس بود که حتی از ثانیه‌هایش نیز استفاده می‌کرد.
اما در رأس این تلاشهای بی‌امان اقدامات او برای وصل مستقیم به سازمان قرار داشت. او به درستی عزمش را جزم کرده بود تا هرطور شده خودش را به سازمان برساند. عاقبت جریان اعزام به خارج کشور او به نتیجه می‌رسد و راهی مرز می‌شود. یکی از همرزمان او لحظات آخر خداحافظی با او را این چنین نوشته‌است: «روزی که قرار بود راه بیفتد، فوق‌العاده خوشحال بود. می‌گفت حاضرم هرگونه سختی را در این راه تحمل کنم. تمام آرزویم این است که فقط برای چند ثانیه از نزدیک مسعود و مریم را ببینم، بعد از آن هراتفاقی بیفتد دیگر مهم نیست». در ادامه همین گزارش به رابطه عمیق ایدئولوژیک سکینه با رهبری سازمان اشاره شده است: «با این که سکینه در زمان انقلاب ایدئولوژیک در ایران بود اما خبر آن را شنید و با تلاش بسیار توانست سخنرانی خواهر مریم در مراسم ۳۰خرداد ۶۴را بشنود، به‌شدت منقلب شده بود و می‌گفت من در سیمای خواهر مریم تحقق آرزوهای یک مجاهد را برای فدای حداکثر می‌بینم. به‌همین دلیل او را خیلی دوست داشت و می‌گفت مریم برای ما پیام جدیدی دارد و صحبتهایش نو است. یکبار گفت: «احساس میکنم مسعود و مریم به‌نحو شگفت‌انگیزی شبیه به هم هستند. آرزو دارم دست مریم را بگیرم و به او بگویم چه خوب شد تو آمدی و مسعود را در این راه یاری کردی. نه تنها او، بلکه همه ما را کمک کردی تا بتوانیم مبارزه با دژخیمان آخوندی را تا پیروزی نهایی ادامه بدهیم».
عاقبت روز چهارم فروردین ۶۶سکینه قهرمان با دلی پرآرزو عازم می‌شود تا با عبور از مرز خود را به سازمان در منطقه مرزی برساند. اما در مرز دستگیر شده و به زندان سنندج منتقل می‌شود. دژخیمان برای گرفتن اطلاعات بیشتر از او، این بار سکینه را به اوین منتقل میکنند. در اوین وحشیانه‌ترین شکنجهٰ‌ها را در موردش اعمال میکنند اما سینه رازدار او تمامی اسرار خلق را محفوظ نگه‌می‌دارد. دژخیمان، سرانجام وقتی از گرفتن اطلاعات از او ناامید می‌شوند، دوباره او را به زندان فجر کارون دراهواز منتقل می‌کنند. در این جا نیز شکنجه‌های وحشیانه با شدت بیشتری از نو آغاز می‌شود. در برابر این همه وحشیگری، مقاومت سکینه قهرمان به‌قدری خیره‌کننده بود که حتی پاسداران را نیز تحت تأثیر قرار داده بود. یکی از پاسداران که شاهد صحنه‌های شکنجه این شیرزن دلاور بوده تعریف کرده است: «سکینه همه بازجویان را مستأصل کرده بود. او را با اتو سوزاندند، ناخنهایش را کشیدند، همراه شلاق به بدنش میله فلزی فروکردند، چند بار از موی سر آویزان شد اما او هیچ چیز نگفت. فقط در یک مورد ناله‌اش به آسمان بلند میشد و بازجویان می‌فهمیدند که او بیشترین رنج و عذاب را تحمل می‌کند، آن هم زمانی بود که مجاهدان دیگر را جلو او شکنجه میکردند. فریاد می‌زد: «من را شکنجه کنید، هرکاری می‌خواهید با من بکنید».
لیلا، خواهر مجاهد سکینه که اکنون رزمنده ارتش آزادی‌بخش است، در اینباره می‌گوید: «بعد از ۱۴ماه خبر دستگیری سکینه را به ما دادند. در ملاقاتی که با او داشتیم او قادر نبود حتی روی پای خود بایستد. تمام بدنش مجروح بود و می‌گفت که دکتر گفته است باید دو پایش را بر اثر شدت جراحات قطع کنند.
وقتی ازاو سؤال کردیم چه بر سرت آورده‌اند، سکینه با اشاره به پاسداران فریاد کشید: این آدمکشها، این جنایتکارها من را به این روز انداخته‌اند. پاسداران با شنیدن فریادهای سکینه بلافاصله بر سرش ریخته و همانجا در جلو چشمان گریان ما، او را به قدری زدند که بیهوش شد و او را با خود بردند. این اولین و آخرین ملاقات ما با سکینه بود.
 از آن چه بعد از آن بر سر سکینه آمده است خبری در دست نیست. اما در مرداد ۶۷، وقتی قتل‌عام زندانیان مجاهد آغاز می‌شود سکینه یکی از آنان است. یکی از زندانیانی که در آن مقطع زندان بوده، تعریف می‌کند: «در بندی که حدود ۳۵۰نفر زندانی داشت همه را جمع کردند. آخوند جزایری و آخوند عبداللهی وارد شده و گفتند: «باید موضع بگیرید، این طرف خمینی است و آن طرف رجوی. کدام طرفی هستید؟». لحظات دشواری بود که هر کس می‌بایستی تصمیم خودش را بگیرد. ناگهان از انتهای بند صدایی بلند شد و فریاد زد: «درود بر رجوی، مرگ بر خمینی، زنده باد مجاهد خلق». این صدای بلند، صدای سکینه شجاع بود. کار او باعث شد جو رعب و وحشتی که مزدوران می‌خواستند به بچه‌ها حاکم کنند، شکسته شود. دژخیمان بر سر او ریختند و او را کشان کشان بردند اما دیگر فایده نداشت. چون بعد از آن یک به یک بچه‌ها بلندشدند و شعاردادند و بساط آخوندها و مزدوران به طور کلی بهم‌ریخت. در جریان قتل‌عام زندانیان اهواز از آن ۳۵۰نفر فقط یک نفر زنده ماند».
 بعد از این برخورد شجاعانه سکینه را به زیر شکنجه می‌برند و پس از ساعتها او را به داخل سلولش باز میگردانند. یکی از پاسدارانی که در همان روز به سلول او سر زده، تعریف کرده است: «وقتی وارد سلولش شدم دیدم هنوز زنده است. فقط دو چشمش باز بود. به سختی نفس می‌کشید. آخوند عبداللهی آمد بالای سرش. گفت بچه منافق نمی‌خواهی توبه کنی؟ سکینه تنها یک جمله توانست بگوید: «من مجاهد خلقم». بعد خون بالا آورد. او را کشان‌کشان به میدان تیر بردند».
سکینه قهرمان با هفت مجاهد دیگر از اولین سری تیرباران شدگان در اهواز بودند. جلادان جسد آنان را در پشت صنایع فولاد اهواز دفن کردند و روی آنها آهک و سیمان ریختند.
و این‌گونه بود که سکینه دلفی، مجاهدی شجاع و پاکباخته که با فعالیتهای مستمر و مقاومتهای خود حقانیت و شکست‌ناپذیری عنصر مجاهد خلق را در برابر دژخیمان آخوندی به اثبات رسانید، جان بر سر پیمانش با خدا و خلق نهاد.
 نامش بر تارک مقاومت عادلانه مردم ایران و یادش در رزم سرخ همرزمانش برای رهایی مردم ایران جاودانه است.

مریم رجوی:  از عموم هموطنان می‌خواهم در کارزار ملی جمع‌آوری اطلاعات شهیدان، پیدا کردن مزارهای پنهان‌شده، و افشای آخوندها و جلادان دست‌اندرکار این جنایت، فعالانه مشارکت کنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید موسی عبداللهی


مشخصات مجاهد شهید موسی عبداللهی
محل تولد: فسا
تحصیلات: ديپلم
سن: 29
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: 1367

موسی عبداللهی سال۵۸ با مجاهدین آشنا شد. ‌در سال۶۲ در کادر یک هستهٌ مقاومت فعال، وظایف انقلابی خود را انجام می‌داد. در سال۶۲ دستگیر و در سال۶۴ از زندان آزاد شد. یک سال بعد موفق به خروج از کشور شد و ‌مدتی بعد در منطقه، مسئولیتهایش را به‌عهده گرفت موسی در یکانهای رزمی ارتش آزادیبخش به نبرد خود با ارتجاع ادامه داد. آخرین صحنهٌ رویارویی او با دشمن، عملیات فروغ جاویدان بود. دلیرانه به میدان شتافت و قهرمانانه جنگید و به اوج قلهٌ رهایی دست یافت. پیکر پاکش در خاکپای سرور شهیدان در کربلا در کنار دیگر جاودانه‌فروغها به خاک سپرده شده است. او در وصیت نامهٌ پرشورش با اشاره به «مسعود» نوشت: «به خون سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزلها می‌خواهم در وصیتم جواب این سؤال را جویا شوم که آیا من خواهم توانست اندکی از دردهایش را التیام بخشم؟! او که هزارها بار قلبش را سوراخ سوراخ کرده‌اند. او که هزارها‌بار طناب دار به گردنش آویخته‌اند و رنجهای بی‌پایانش را، آری من نیز می‌خواهم در عشقی که هستی و زندگی اوست و تجسم کل هستی است، در این عشق خداگونه، بمیرم. باشد که از شهادت من نیز دستاوردی نوین فرا‌‌راهش باشد…». وصیت‌نامه ‌ـ ۲۳اسفند۶۵

مریم رجوی: بله، چنان‌که مسعود، درباره این شهیدان گفته‌ است:‌ این خونهای پاک، جوشیدن آغاز خواهد کرد... و خمینی نخواهد توانست این شعله را خاموش کند... 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مرداد ۲, سه‌شنبه

مجاهد شهید زرین تاج عطایی پور


مشخصات مجاهد شهید زرین تاج عطایی پور
محل تولد: لارستان
شغل: دانش آموز
سن: 21
تحصیلات: -
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: 1367

زرین‌تاج عطایی‌پور در سال۵۸ با مجاهدین آشنا شد. در فاز نظامی به رادیو مجاهد گوش می‌داد و درصدد بود خود را به‌نحوی به مجاهدین برساند. در اسفند۶۵ از کشور خارج شد و ارتباطش با سازمان برقرار گردید. در اردیبهشت سال۶۶ به منطقه رفت و در یکانهای رزمی سازماندهی شد. در عملیات فروغ جاویدان آر.پی.جی‌زن گروه بود. با شجاعتی ستایش‌انگیز به دشمن یورش می‌برد و آنها را تار‌و‌‌مار می‌کرد. در جریان آخرین تهاجمش در تنگهٌ چهارزبر خودروی تیمشان مورد حملهٌ مزدوران قرار گرفت. زرین‌تاج قهرمان با جسارت تمام به مزدوران حمله‌ور شد و پس از به‌هلاکت رساندن تعدادی از آنها، بر‌اثر اصابت گلوله به‌شهادت رسید و خون پاکش را فدای خلق قهرمان خود کرد. مجاهد قهرمان زرین‌تاج عطایی‌پور در یادداشتی بعد از شهادت تعدادی از مجاهدان گفته بود: «…‌خشم و کینه‌ام نسبت به خمینی خیلی بیشتر شده بود… خوشا به حالشان که چنین سعادتی داشتند و در راه خدا و خلق به‌شهادت رسیدند. مسئولیتهای سنگین‌تری به دوش ماست پس باید نگذاریم یک قطره از خون این شهیدن به‌هدر برود. باید ارادهٌ خود را محکم‌تر کنیم…».

مریم رجوی: جوانان دلیر و قیام‌آفرین در سراسر میهن اسیر را فرا می‌خوانم که برای واداشتن سران رژیم، به‌ انتشار اسامی کامل قتل‌عام‌شدگان و نشانی مزارهای آنها و اسامی جلادان این کشتار، دست به اعتراض بزنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ تیر ۱۴, پنجشنبه

مجاهد شهید غلامحسین چوگان باز


مشخصات مجاهد شهید غلامحسین چوگان باز
محل تولد: شيراز
تحصیلات: ديپلم
سن: 27
محل شهادت: مهران

مریم رجوی: از عموم هموطنان می‌خواهم در کارزار ملی جمع‌آوری اطلاعات شهیدان، پیدا کردن مزارهای پنهان‌شده، و افشای آخوندها و جلادان دست‌اندرکار این جنایت، فعالانه مشارکت کنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ تیر ۱۳, چهارشنبه

مجاهد شهید عبدالکریم سیلاوی عرب


مشخصات مجاهد شهید عبدالکریم سیلاوی عرب
محل تولد: آبادان
شغل: کارمند شرکت ملي نفت ايران
سن: 27
تحصیلات: -
محل شهادت: اهواز

مریم رجوی: بله، چنان‌که مسعود، درباره این شهیدان گفته‌ است:‌ این خونهای پاک، جوشیدن آغاز خواهد کرد... و خمینی نخواهد توانست این شعله را خاموش کند... 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید