۱۳۹۷ دی ۷, جمعه

مجاهد شهید حبیب الله مباشری


مشخصات مجاهد شهید حبیب الله مباشری
محل تولد: نی ریز شیراز
سن: 28
شغل: دکتر
تحصیلات: فوق لیسانس پزشکی
محال شهادت: مشهد
تاریخ شهادت: 1360

🌹 عکس این مجاهد قهرمان به تازگی به دستمان رسیده است.

مجاهد شهید حبیب الله مباشری در جریان دستگیری های بعد از 30خرداد 1360 دستگیر شد و در 1مهر 1360 در زندان مشهد تیرباران گردید.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ دی ۴, سه‌شنبه

مجاهد شهید حمید رحمانیان


مشخصات مجاهد شهید حمید رحمانیان
محل تولد: آبادان
شغل: مهندس
سن: 32
تحصیلات: -
محل شهادت: اهواز
تاریخ شهادت: 1362

وينان دل به دريا افكنانند
به پايدارنده آتشها
زندگاني، دوشادوشِ مرگ
پيشاپيشِ مرگ
هماره زنده از آن سپس كه با مرگ
و همواره بدان نام كه زيسته بوده اند
كه تباهي از درگاهِ بلندِ خاطره شان
شرمسار و سرافكنده ميگذرد
در برابر تندر مي ايستند
خانه را روشن ميكنند
و مي ميرند

لینک مطلب در سایت مجاهد: https://bit.ly/2rRVTdT

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ دی ۱, شنبه

مجاهد شهید ریاض موسوی اصل


مشخصات مجاهد شهید ریاض موسوی اصل
محل تولد: خرمشهر
شغل: کارمند شرکت ملي نفت ايران
سن: 28
تحصیلات: -
محل شهادت: اصفهان
تاریخ شهادت: 1360

زخون ما كه شد روان به راه حق                                                 
 جوانه هاي انقلاب جان گرفت
شراره ها ز انتقام توده ها                                                               
 به خرمن وجود دشمنان گرفت
در آسمان انقلاب                                                                
ستاره در ميان تيرگي دميد
كه از فروغ روشنش                                                                   
فضاي تيره جهان شود سپيد
گشوده شد ره نبرد آخرين                                                          
ز بينش و مسلسل مجاهدين

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۲۲, پنجشنبه

مجاهد شهید حمید سامانی


مشخصات مجاهد شهید حمید سامانی
محل تولد: فسا
تحصیلات: فوق ديپلم
سن: 33
محل شهادت: شیراز
تاریخ شهادت: 1368

متاسفانه از اين شهيد  قهرمان عکس، خاطرات و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را مي‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

درمان اين همه جور و جفا
همه در پيمان است و وفا
پس اي همه ياران بپا بپا

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۱۷, شنبه

مجاهد شهید مسعود حاتمی


مشخصات مجاهد شهید مسعود (داوود) حاتمی (نجاتی)
محل تولد: آبادان
شغل: کارمند اداره
سن: 25
تحصیلات: -
محل شهادت: همدان
تاریخ شهادت: 1366

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تارست دره وادی امین در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۱۶, جمعه

مجاهد شهید حسین سنایی


مشخصات مجاهد شهید حسین سنایی
محل تولد: فسا
شغل: -
سن: -
تحصیلات: -
محل شهادت: شیراز
تاریخ شهادت: 1368

متاسفانه از اين شهيد  قهرمان عکس، خاطرات و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را مي‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

فردا به نام آنهاست! آنها كه بذلِ جان خويش را در راه عشق پذيرا شدند. آنها كه روح عاصيشان به شعلة عشق مي سوخت و بر همة پيش داوريهاي زمان پيروز شدند؛ آنها كه آواز خواندند و رقصانْ بر سر دار شدند؛ سبكبار بر چوبههاي تيرباران بوسه زدند، بي آنكه بهراسند كه مبادا چيزي را از دست بدهند و اين چنين آهنگ فرداهاي روشن كردند و خود جاويد شدند!

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۱۲, دوشنبه

مجاهد شهید عبدالرضا پورصباغ


مشخصات مجاهد شهید عبدالرضا (عبدی) پورصباغ
محل تولد: بوشهر
تحصیلات: متوسطه
سن: 20
محل شهادت: بوشهر
تاریخ شهادت: 1360

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید عبدالرضا کازرونی


مشخصات مجاهد شهید عبدالرضا (مظفر) کازرونی
محل تولد: برازجان
تحصیلات: دانشجوي مهندسي
سن: 31
محل شهادت: بوشهر
تاریخ شهادت: 1360

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۱۰, شنبه

مجاهد شهید محمد کوه نشین


مشخصات مجاهد شهید محمد کوه نشین (کردزاده)
محل تولد: آبادان
شغل: شغل آزاد
سن: 29
تحصیلات: -
محل شهادت: عراق
تاریخ شهادت: 1370

لحظة وصل و آخرين ديدار!
خواهر شهید: يه شب ساعت 12بود. مثه هميشه گوشش رو كنار راديو گذاشته بود و سعي ميكرد از بين پارازيتها به صداي مجاهد گوش كنه. يه دفعه از خوشحالي فرياد زد.
«پيام به بهرام 41.» ....
كد راديوييش رو شنيده بود. سر از پا نميشناخت. از خوشحالي با صداي بلند فرياد ميزد، طوري كه من بهش گفتم يه كم يواشتر، صدات تا بيرون خونه ميره. 
صدام كرد و گفت: زهرا ميدوني كُدَم رو گفتن! ولي بدليل پارازيت متن پيام رو نشنيدم. توي نوبتهاي بعدي باز هم گوش داد. پيام اين بود: «پيك سازمان سه روز ديگه دنبالت مياد!»

برادر شهید: روز 18ارديبهشت69 بود كه پيك سازمان اومد و صبح روز بعد محمد راهي پيوستن به ارتش آزادي شد. 
خواهر شهید:  وقتي داشت ميرفت به ما گفت من ميرم راه رو چك ميكنم، بعد شماها رو هم ميبرم. خيلي سبك رفت. از خوشحالي انگار بال درآورده بود. وقتي درسال 69 بعد از زلزله اي كه در استان شمالي كشور اومده بود، تماس گرفت كه از سلامتي ما خبردار بشه، آخرين باري بود كه من صداي برادرم محمد رو شنيدم.

مقدمة زندگينامة مجاهد شهيد محمد كوه نشين به قلم خودش- 16/تير/69 
بنام خدا و بنام خلق قهرمان ايران. من محمد كوه نشين فرزند كارگري شريف كه الفباي مبارزه را به من آموخت و سازمان مجاهدين خلق ايران اين الفبا را كامل كرد و راز چگونه زيستن را به من آموختند؛ اميدوارم كه بتوانم با دادن تمام هَستيَم قسمتي از اين دِين بزرگ را به سازمان بپردازم. 

چند ماه بعد محمد در هيأت رزمندة مجاهد خلق دوشادوش همرزمانش در ارتش آزادي، عازمِ ميدان نبردِ شكست توطئة رژيم آخوندي شد. نبرد با مزدوران اعزامي آخوندها به عراق در عمليات مرواريد!

عمليات پيروزمند مرواريد1 / 5 فروردين/ حوالي شهر كلار
مزدوران اعزامي رژيم آخوندي 16مجاهد خلق را به شهادت رسانده و دو مجاهد را به اسارت درآوردند. محمد كوه نشين يكي از اين ستاره ها بود.
اسامي شهداي دستة زرهي: سهراب حميدي كوچصفهاني/ رضا آل‌اسحاق/كاظم اميني/ شهريار غفاري/ سيدحسن بركاتي/ داوود شكيب‌شرآمين/ مهدي صادقيان‌مرزوني/ امير شايان/ كوشا ابراهيمي‌فخاري/ شهريار ناصري/ غلامعلي بخشي/  ناصر گوزلي/ يونس حسيني/ سيد مراد دولت‌ياري/ انوشيروان ملك‌لي‌مزلفاني/ محمد كوه‌نشين.

مجاهد شهيد محمد كوه نشين در مرداد 41 در محلة پيروزآبادِ شهر آبادان به دنيا اومد. تا دوم ابتدايي در مدرسه زاينده رود در آبادان درس خوند و بعد از اينكه پدرش كه از نفتگران شركت نفت بود بازخريد شد، به همراه خانواده اش به انديمشک رفت. دوران ابتدايي رو در مدرسه سعدي انديمشک گذروند. دورة راهنمايي رو در مدرسه اشرف مهشت و 4سال متوسطه رو در دبيرستان شاهپور که بعد از انقلاب به شريعتي تغيير نام پيدا کرد و ديپلم اقتصاد گرفت.

شنيدن خبر شهادت!
برادر شهید: بعد از عمليات مرواريد يادمه با صداي پارازيت شديد كه رژيم از ترس از استقبال مردم از مجاهدين بر روي راديو صداي مجاهد مي انداخت تونستم  اخبار راديو مجاهد رو بشنوم. راديو اسامي شهدا رو اعلام كرد. اسم محمد رو كه گفت اولش فکر کردم اشتباه شنيدم دوباره توي تکرار خبرها گوش کردم، ديدم درسته! محمده! راستش شنيدنش خيلي برام سخت بود. با خودم گفتم چه زود شهيد شد! و ياد قولي افتادم كه بهش دادم اينكه همديگه رو توي ارتش آزاديبخش خواهيم ديد. در خلوت خودم به خاطر شهادتش گريه كردم چون که بعنوان برادر بزرگتر خونه، بعد از فوت پدرم يک احساس پدري هم نسبت به محمد داشتم. ولي از اين بابت خوشحال بودم که محمد هم به آرزوي وصل شدن به سازمان و ديدن برادر مسعود رسيد و اينکه در شرايط سخت اون دوران با پايداري و با جاري کردن خونش وفاداري به آرمانش رو اثبات کرد.
خواهر شهید: يادم مياد پارازيت زيادي روي صداي مجاهد بود. من با شنيدن خبر شهادت تعدادي از رزمندگان مجاهد از فرطِ ناراحتي از اتاق زدم بيرون. به همين خاطر هم اسم محمد رو نشنيدم. تا اينكه مهر سال 71 كه به سازمان مجدداً وصل شديم بهمون گفتن كه محمد در عمليات مرواريد شهيد شده.

نحوة آشنايي با سازمان مجاهدين به قلم مجاهد شهيد محمد كوه نشين
به دليل آگاهي نسبت به رژيم شاه كه آنرا بطور ذهني از پدرم كسب كردم و عينيت آن را در جامعه بصورت ملموس ميديدم، فعالانه در تمامي تظاهرات عليه رژيم شاه در شهرهاي انديمشك و دزفول شركت ميكردم. با ساير بچه هاي  محله اقدام به شعارنويسي روي ديوارهاي شهر و پخش اعلاميه ميكرديم… ولي هميشه با  نفراتي كه  در مسجد بودند اختلاف داشتم. آنها به هيچ عنوان حاضر به كار نظامي عليه رژيم شاه نبودند. حتي از ساختن يك كوكتل مولوتوف پرهيز ميكردند. هميشه به من ميگفتند كه تو يك روز از ما بر ميگردي.

انتخابي ديگر در مسير زندگي و مبارزه!
برادر شهید: بعد از انقلاب محمد در قسمت صنفي سپاه پاسداران و حزب جمهوري شروع به كار كرد. تا اينكه يه روز تابستون 58، يكي از همكاراش وقتي مشغول كار بودن آروم بهش ميگه: «ممد، اون دوتايي كه دارن ميان داخل، جنبشي ان!» محمد ميپرسه «جنبشي يعني چي؟» ميگه «بابا، يعني اينا هواداران مجاهدين خلق ان.» محمد جواب ميده «چه بهتر بابا! مگه همين مجاهدين نبودن كه زمان شاه مبارزه ميكردن و شهيد هم زياد دادن. حالا چرا يواشكي ميگي؟» همكارش هم بهش جواب ميده «هيچي بابا فقط خواستم اونا رو بشناسي و در جريان باشي!» خلاصه اين حرف و از طرفي حرفهاي پدرم در مورد حقانيت سازمان مجاهدين، شهداي اون و فعاليتهاش در زمان شاه كه ميگفت حس كنجكاوي رو تو محمد ايجاد كرد و اين انگيزه رو بهش كه دنبال كنه و بفهمه منظور از جنبشيها چه كساني هستن!

به قلم مجاهد شهيد محمد كوه نشين 
از انديمشك به دزفول رفتم و به دنبال كتابفروشي مجاهدين روان شدم تا آن را پيدا كردم. چند اعلاميه و كتابچة زندگينامة شهيد سعيد محسن را از آنها گرفتم و به خانه كه رسيدم اعلاميه را خواندم. با خواندن اعلاميه اول ديوانه شدم. سرم سوت كشيد. اعلاميه در مورد حملات سازمان يافتة چماقداران، در شب بصورت پنهاني به ستادهاي مجاهدين خلق در مشهد بود. در همان لحظه احساس نزديكي به مجاهدين و دوري از خميني كردم. با خود گفتم واي بر من! كه با چه كساني كار ميكنم. از فرداي همان روز نه به سپاه رفتم و نه به حزب جمهوري!… از آن پس من نيز در كنار بچه هاي هوادار روزنامه ميفروختم و به نصب تراكت و اعلاميه ميپرداختم. 

خواهر شهید: محمد سال 60 درتشكيل هسته هاي مقاومت فعاليت ميكرد. تا اينكه هستة اونها لو رفت. 6 شهريور سال 61 پاسدارا به خونه مون ريختن و او رو دستگير كردند. به زندان يونسکو دزفول بردنش و حكم يك سال و 10سال تعليقي براش بريدن. 

برادر شهید: دو سه بار تونستم ملاقاتش برم. هميشه با کد به من ميگفت هنوز اون درسهايي رو که خونده داره تو زندان مرور ميکنه و بيرون که بياد اون درسها رو ادامه خواهد داد. منظورش درس پايداري و وفاداري به آرمان و رهبري مجاهدين بود. به رغم بيماري و فشارهاي زندان اما روحيه اش خيلي خوب بود.

یادداشتهای شهید: در زندان دادستانِ دزفول، دژخيمي بود بنام حاج علي آوايي، يه روز همه بچه هاي مجاهدين رو جمع کرد و گفت: «شما مجاهدين واجب القتل هستيد! کسي از شما نبايد آزاد بشه. امام گفته حکم همه شما مرگه. ولي الان به مصلحت نيست و دستمون بسته ست. کسي که کلام مسعود رجوي توي گوشش رفته به درد نظام ما نميخوره و همراه ما نخواهد بود.» 
در زندان در بازجوييها… اطلاعات سوخته داديم. توسط راديويي كه داشتيم مخفيانه راديوصداي مجاهد را ميگرفتيم و اخبارش را به ساير بچه ها ميگفتيم. در 15شهريور سال 62 با ضمانت چند نفر از دوستان آزاد شدم. 

خواهر شهید:  بعد از آزادي از زندان از طريق چند نفر از بچه ها به سازمان وصل شد. قرار بود در تركيب دو اكيپ از ايران خارج بشن. ولي متأسفانه اكيپ اول ضربه خورد و به همين دليل محمد كه جزء اكيپ دوم بود ديگه نتونست خارج بشه. اينطوري شد كه ارتباطش قطع شد. 

برادر شهید:  اون روزا، روزاي سختي براي محمد بود. قطعي ارتباط! به دليل سابقة زندان و همچنين سربازي نرفتن کار مشخصي نميتونست داشته باشه، بيشتر شغلش آزاد بود. آخرين شغلي که داشت مسئول يک کارگاه کوبلن زني توي منطقة گيشاي تهران بود كه با چند جوون دانشجوكار ميكرد، كه خيلي به محمد علاقه داشتن و يكبار او رو از دست پاسدارها و دستگيري فراري دادن.

محمد چه آرزوهايي داشت؟
برادر شهید: محمد قبل از آشنايي با سازمان آرزوهاش مثه هر جوون ايراني بود. دوست داشت منشاء اثري براي مردم و ميهنش باشه. يه زندگي خوب و آروم براي خودش و خانواده اش! با وجودي كه رشتة تحصيليش فرق ميکرد اما دوست داشت مهندس برق بشه. ولي بعد از آشنايي با سازمان آرزوهاش هم جور ديگه شد. ميگفت دلم ميخواد مردم توي يک مملکت آزاد زندگي کنن و الگوش هم براي اون جامعه، مجاهدين بودن. ميگفت دلم ميخواد  هرکس، هر چي رو كه دوست داره در زندگيش انجام بده. دلم ميخواد مردم خوشبخت باشن! آرزوي ديگه اش هم ديدن برادر مسعود از نزديك و صحبت كردن با او بود.

خواهر شهید:  عشق عجيبي به برادر مسعود داشت. چون راننده ماهري بود, آرزو داشت که يه روز رانندة شخصي  و محافظ برادر مسعود بشه و هميشه اين رو به ما ميگفت.

خاطرة مجاهد شهيد حميدرضا لشكري از همرزم شهيدش محمد كوه نشين   
محمد رو از موقعي كه از ايران خارج و به سازمان پيوست ميشناختم. در پذيرش و بعدش يكانهاي مختلف ارتش و تا چند ساعت قبل از شهادتش در عمليات مرواريد هم كنار هم بوديم. او بين بچه ها شاخص سرحالي و نشاط بود و در اولين برخوردي كه هر كس با محمد داشت احساس ميكرد چندين ساله او رو ميشناسه. ما كه تازه به ارتش آزاديبخش پيوسته بوديم، براي ديدار برادرمسعود و خواهر مريم لحظه شماري ميكرديم. بالاخره يكي از روزها به آرزويي كه فكر ميكرديم حالا حالاها به حقيقت نخواهد پيوست رسيديم. برادر حسين مسئولمان گفت آماده بشين، ميريم نشست رهبري! وصف وضعيت و احساس محمد پس از شنيدن اين خبر در توانم نيست و نميتونم روي كاغذ بيارم. فقط اين نكته بس كه روي زمين بند نميشد. آدم احساس ميكرد داره پرواز ميكنه! گفت: بهترين خبري كه در طول عمرم شنيدم اين بود!
صندلي محمد كنار من بود. اوايل نشست ديدم محمد نيست. بعد از كلي گشتن گيرش آوردم. گفتم كجا بودي؟ گفت جات خالي، هر طوري بود خودمو به صفهاي جلو رسوندم. فقط چهرة برادر و خواهر مريم رو از نزديك نگاه كردم. خواهر مريم چشمانش برق ميزد. از نگاه كردن سير نميشدم و نشدم. بعد اين شعر سعدي رو خواند: 
گفتم ببينمت درد اشتياق ساكن شود
بديدمت مشتاقتر شده ام
بعد دست من رو هم به دنبال خودش كشيد و از ميان انبوه رزم آوران ارتش آزادي تا صفهاي جلو برد.

برادر شهید:  محمد فرازي در زندگيش داشت که به نظرم خيلي مهم و تعيين کننده بود. سالهاي 66 تا 69 که در کرج بوديم، محمد قصد ازدواج با يكي از آشناهامون رو داشت. اما وقتي پاي  انتخاب قطعي بين زندگي و آينده فرديش از يه طرف و مبارزه در راه مردم و آرمانِ آزادي از طرف وسط اومد، محمد پيوستن به صفوف مجاهدين و ارتش آزادي رو انتخاب کرد. شب آخري که با هم بوديم تا صبح نخوابيد. فقط تظاهر به خوابيدن ميکرد. البته من هم نخوابيدم چون احساس ميكردم که ديگه همديگه رو نخواهيم ديد. وقتي بهش گفتم محمد پيک اومده، چکار ميکني؟ با لحن قاطعي گفت ميرم. چيزي براي از دست دادن ندارم!

خواهر شهید:  يه روز براي اينكه ببينيم چي ميگه، بهش گفتم، محمد تو بيا برو خارج، زندگي كن! استعدادت كه خوبه، زنداني هم بودي بهت پناهندگي ميدن! برگشت با تعجب بهم گفت: « من پام برسه بيرون از ايران و مجاهدين رو ببينم، بعد به اونها پشت كنم؟! محاله كه من پام رو بذارم بيرون، اما پيش سازمان نرم!» 

برادر شهید: خيلي مهربون و صميمي، صاف و بي غل و غش و به قول معروف دلش پاك بود. با همه هم همين طور بود. خيلي دلسوز و مايه گذار بود، چه نسبت به افراد خانواده و چه بقية اقوام و مردم. بخصوص مردمي که نيازمند بودند! و هميشه از اين ويژگيه اش درس ميگرفتم. مثلاً يک شب در زمستان سال 66 بود از سر کارش درتهران برگشته بود اون موقع خونه مون توي كرج بود. ديدم خيلي آشفته س. تقريبا 30-35 تا مداد با خودش آورده بود! علت را از او پرسيدم. بعد از لعن و نفرين خميني و رژيمش برام تعريف كرد: «پسر بچه اي رو ديدم شب توي اين سرما کنار خيابان مونده، با اين مدادها! ازش پرسيدم چرا خونه نرفتي؟ گفت که آقا آخه مدادهامو نفروختم. پول اونها رو براي خانواده ام نياز دارم! منم بهش گفتم اگه همه مدادهاتو بخرم ميري خونه؟ اون پسربچه جواب داد: بله! بخاطر همين هم  همة مدادهاشو خريدم.» 
به لحاظ فردي خيلي به برادر كوچكترم محمد علاقه داشتم. هميشه آرزو داشتم كه درمسير مبارزه با رژيم آخوندي قبل از دو برادر کوچکترم شهيد بشم ولي مشيت اين بود كه محمد و حسن، هر دو برادر کوچکترم قبل از من شهيد شدند.


«جنايتهاي پنهان» گزارشي از يك شهر، به قلم حميد اسديان در نشريه مجاهد 533 - 11بهمن1379
مجاهد شهيد حسن كوه نشين بهمراه مادرش، مادر مكيه عباسي باراني در سال 73 توسط رژيم دستگير شدند. مادر مكيه نيز از مادراني بود كه در راه مبارزه با رژيم آخوندي رنج بسيار تحمل كرده بود. حسن را در اواخر 74يا اوائل75 پس از انتقال به‌زندان انديمشك به‌همراه يكي ديگر از هواداران به‌نام روح الله رحيم خاني اعدام كردند و مادر مكيه نيز براثر شدت شكنجه‌ها تعادل روانيش را از دست داد. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۵, دوشنبه

۱۳۹۷ آذر ۳, شنبه

مجاهد شهید حلیمه خاتون پایدار


مشخصات مجاهد شهید حلیمه خاتون پایدار
محل تولد: بهبهان
تحصیلات: متوسطه 
سن: 20
محل شهادت: بهبهان
تاریخ شهادت: 1360

فرازي از زندگينامة مجاهد شهيد حليمه خاتون پايدار
حليمه در سال 1340 در زيدون، از توابع بهبهان، به دنيا آمد. بعد از انقلاب هنگامي كه حليمه دانش آموز دبيرستان بود، فعاليتهاي سياسي خود را در ارتباط با سازمان مجاهدين آغاز كرد. او ابتدا در تيم فروش نشريه بود و روزي نبود كه از حمله و هجوم چماقداران در امان باشد. اما همة اينها تنها شناخت و كينة حليمه را از ارتجاع بيشتر كرد و عزم و انگيزة او را براي جنگيدن با آنان صدچندان نمود. حليمه مدتي بعد مسئوليت فرماندهي خواهران ميليشياي دانش آموز را در بهبهان به عهده گرفت.

صداقت، انتقادپذيري، پشتكار و خلوص از ويژگيهاي بارز حليمه بود. فردي منظم و دقيق در اجراي وظايف و اموري بود كه تشكيلات بر عهدة او ميگذاشت و در هر كوي و برزن با شجاعت بي نظيري از آرمان مجاهدين دفاع ميكرد. حليمه چند ماه بعد از 30 خرداد دستگير شد. با اينكه به خاطر فعاليتهاي گسترده اش، شناخته شده  بود، اما پاسدارها ميخواستند اسمش رو از زبون خودش بشنوند. ولي حليمه زير شديدترين شكنجه ها همواره پاسخ ميداد، “من فرزندِ خلقم.” به همين خاطر هم به فاطمة اميني معروف شده بود. او اولين زن مجاهد خلقي بود كه در بهبهان حكم اعدامش صادر شد، و جرمش تنها هواداري از مجاهدين و معرفي خودش بنام فرزندِ خلق بود. وقتي كه حليمه رو بهمراه سه مجاهد ديگه به جوخة تيرباران سپردند، فرماندة جسور و جوان ميليشياي مجاهد خلق، حليمه پايدار، خودش فرمان آتش رو داد.

از سخنان رييس جمهور برگزيدة مقاومت مريم رجوي
 نسل صد‌هزاران و نسل بيشماران آموخته كه در‌برابر ايلغار خميني با تأسي به پيام سرخ عاشوراي حسيني هرگز كوتاه نيايد و الهام از شعار سرخ هيهات مناالذلة حسين را در هر صحنة رزم مجاهدين مي‌شود ديد؛ در مقاومت قهرمانانة اسرا در شكنجه‌گاههاي رژيم، در وصيتنامه‌هاي شورانگيز شهيدان… و در رزم و پاكباختگي رزمنده‌شيران ارتش آزادي.

به ياد آنان كه ننگ تسليم و سازش را هرگز نپذيرفتند! جنگيدند و جاودانه شدند!

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

یاد واره شهیدان مجاهد خلق درشهر اهواز


شعله های قیام و کهکشان ستارگان اهواز
شیر زنان و کوه مردانی که جان خویش را نثار راه  آزادی کردند.




با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۲, جمعه

مجاهد شهید امیر اجرامی


مشخصات مجاهد شهید امیر اجرامی
محل تولد: بهبهان
تحصیلات: متوسطه 
سن: 17
محل شهادت: بهبهان
تاریخ شهادت: 1360

فرازي از زندگينامة مجاهد شهيد امير اجرامي
امير در سال 1342 در خانواده اي فقير در شهرستان بهبهان به دنيا آمد. پدرش كارگر ساده اي بود كه با مَشَقَّت بسيار ميتوانست معاش خانواده اش را تأمين كند. به همين خاطر امير همراه با برادرش براي كمك به خانواده در كنار درس خواندن به كار در كوره پزخانه ها مي پرداخت. او از طريق برادر خود كه در زمان شاه فعاليت ميكرد، وارد مبارزه و فعاليت سياسي شد. امير بسيار فعال و پركار بود و شجاعت بي نظيري داشت. بعد از انقلاب در ارتباط با سازمان قرار گرفت و در بخش دانش آموزي مشغول بكار شد. از اين پس صحنة رزم او در خيابانها بود كه آن را با فروش نشرية مجاهد، و در دكه ها و نمايشگاههاي افشاگرانه و ايستادگي در برابر حمله و هجوم اوباش رژيم پيش ميبرد. امير سرانجام در مهرماه 60 حين انجام مأموريت دستگير شد. 

چند روز قبل از شهادت مهدي حاجياني و امير اجرامي در روز تاسوعاي حسيني، دستهاي مهدي و امير رو به هم بسته بودن. حتي موقع خواب هم دستهاشون به هم بسته بود. يك روز كه براي چند دقيقه دستهاي اونها رو باز كرده بودند، از مهدي كه در حال قدم زدن بود پرسيدم، چي شد دستهاتون رو از هم باز كردن؟ مهدي در حاليكه لبخندي روي لبهاش بود، دستش رو روي سينه اش گذاشت و گفت: قفل دستهامونو رو بازكردن، اما در عوض قلبهامون به هم قفله! 

با قلبهايي گره خورده در آرمان آزادي، كه از پيامبر جاودانِ عقيده و دلهايشان حسين (ع) آموخته بودند، به سوي معبود شتافتند. پاسداران و يزيديان سفلة زمانه، با بيرحمي و قساوت، در روز نهم ماه محرم سال 60، مهدي و امير رو بعد از شكنجه هاي بسيار، در حاليكه امير در آتشِ تب ميسوخت، بهمراه دو مجاهد ديگر به شهادت رسوندن. تيرهاي شقاوت و كين در تاسوعاي حسيني بار ديگر، قلب چهار مجاهد حسيني رو هدف قرار داد. ، مهدي حاجياني، امير اجرامي، اسدالله مودب و حليمه خاتون پايدار. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۱, پنجشنبه

مجاهد شهید قدرت الله کریم پور


مشخصات مجاهد شهید قدرت الله (عسگر) کریم پور
محل تولد: بهبهان
تحصیلات: ديپلم
سن: 23
محل شهادت: شیراز
تاریخ شهادت: 1361

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

یاد واره شهیدان مجاهد خلق درشهر اهواز


شعله های قیام و کهکشان ستارگان اهواز
شیر زنان و کوه مردانی که جان خویش را نثار راه  آزادی کردند.





با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آبان ۲۷, یکشنبه

مجاهد شهید فرهاد پاک فطرت


مشخصات مجاهد شهید فرهاد (عباس) پاک فطرت
محل تولد: شيراز
تحصیلات: دانشجوي مهندسي
سن: 24
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

فرهاد پاك فطرت (عباس) - دانشجوي مهندسي معدن دانشگاه تهران
فرهاد پاك فطرت در سال 1336 در شيراز به دنيا آمد. او دانشجوي رشتة مهندسي معدن در دانشگاه تهران بود. در طول مدتي كه دانشجو بود، در برپايي تظاهرات و شكل دادن آنها عليه ديكتاتوري شاه خائن نقش فعال داشت و در همين رابطه يكبار دستگير شد. 
بعد از قيام 22بهمن و بازگشايي دانشگاهها، فرهاد جزء اولين كساني بود كه در انجمن دانشجويان مسلمان دانشگاه تهران شروع به فعاليت كرد. در زمستان 58 به دانشگاه ملي منتقل شد و در شوراي مركزي انجمن به فعاليتهاي انقلابي خود ادامه داد. پس از تشكيل ميليشياي مجاهد خلق فرهاد  مسئوليت واحدهاي ميليشياي دانشگاه ملي را نيز بر عهده گرفت و پس از مدتي به نهاد كارمندي منتقل شد. 

روزي مزدوران ارتجاع با چاقو و قمه به خوابگاه دانشجويان دانشگاه ملي هجوم آوردند. فرهاد كه مسئول خوابگاه بود، تا زمانيكه مطمئن نشد همة افراد از زير تيغ ارتجاع به در رفته اند، ساختمان خوابگاه را ترك نكرد. در اين جريان يكي از فالانژها با چاقو ضربه يي به زير قلب فرهاد زد و او به دليل جراحت سختي كه برداشته بود، تا مدتها تحت درمان قرار گرفت.

متانت مهرباني و در عين حال جديت در امور تشكيلاتي و مسئوليتهاي محوله از ويژگيهاي بارز او بود.  همچنين در انجام و پيشبرد كارها با دقت و نظم خاصي كار ميكرد. فرهاد سرانجام در  16مرداد سال60 در زندان اوين بدست دژخيمان تيرباران شد و به شهادت رسيد.

فرازي از وصيتنامة مجاهد شهيد فرهاد پاك فطرت- 25/تيرماه/60
«…هدف من و همرزمانم همانطور كه مهدي دلير در بيدادگاه رژيم شاه ميگفت هيچ چيز جز بهروزي و پيروزي خلقها نيست … و آينده را خيلي روشن و تابناك ميبينم. آينده اي بدور از هرگونه عوام فريبي و ريا و استعمار و استثمار كه بطور خاص در اين مقطع حساس از سرنوشت خلق ما خود را در پوشش دين و مذهب و ولايت فقيه و نائب نشان ميدهد. ولي زهي خيال باطل كساني كه الان فكر ميكنند در پوشش دين و عوام فريبي ميتوانند حاكميت ننگين و خونريز و كثيف خود را ادامه دهند آيا آنها فكر نميكنند اين خلق قهرمان و اين خواهران و برادران رزمنده همان كار را با آنها خواهند كرد كه با شاه كردند؟ آيا اين ها بقول قرآن از تاريخ عبرت نميگيرند؟

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آبان ۲۶, شنبه

مجاهد شهید عبدالحسین مشایخ


مشخصات مجاهد شهید عبدالحسین (عبدی) مشایخ
محل تولد: برازجان
شغل: معلم
سن: 29
تحصیلات: -
محل شهادت: بوشهر
تاریخ شهادت: 1360

متاسفانه از اين شهيد  قهرمان عکس، خاطرات و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را مي‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آبان ۲۴, پنجشنبه

مجاهد شهید فریار شجاعتی


مشخصات مجاهد شهید فریار (امیر) شجاعتی
محل تولد: شيراز
تحصیلات: ديپلم
سن: 21
محل شهادت: شیراز
تاریخ شهادت: 1363

من طنابم. يه طناب دار. از روزي خودمو شناختم، توي اين چارديواري سرد و نمور محبوس بودم. تا به ياد دارم، آخرين دَم محكوم به اعدام، نسيمي بوده كه الياف زمخت تنم رو نوازش داده و سكوتِ سيمانيِ ديوارها تنها آوازي بوده كه توي گوشهام زنگ زده. تا به خاطر ميارم رنگِ سياه تنها رنگِ نقاشي قصه هام بودن. آخه باور كنين كه من هم براي خودم قصه هايي دارم… اون روز منو به گردنش انداختن. قرار بود من نفس اون رو بگيرم؛ ولي استواري عزم و قامت او، كمر پيچيدة من رو  خم كرد. 
راز عشقي كه در آخرين سويِ نگاه چشماي او ديدم، به من گفت كه بايد عشق رو مثه يك كوه بلند و استوار، مثه خاك حاصل خيز و پرثمر و مثه آفتاب درخشان و جاويد نگه داري . من شاهد اين بودم كه او آخرين نفس زندگي اش رو هديه كرد، اما لب از لب باز نكرد. 

نوشتة برادر شهيد- 10آبان 63 
به برادر بسيار نازنينم، فريار شجاعتي! اوكه مدتي بعد از 30خردادماه 60 دستگير شد و پس از تحمل شكنجه هاي وحشيانه، سرانجام آدمكشان خميني وي را به جرم”مجاهد بودن“ و به اتهام ”لب نگشودن“ در 30خرداد ماه سال 63، هنگامي كه هنوز به 21سالگي نرسيده بود، حلق آويز كردند. 

اگر چه طنابِ نفس گيرِ دار ِزندانِ نمور، آخرين نفسِ ، آخرين درخشش چشمها  و آخرين طپشِ قلب گرم و پاكِ فريار رو از ما گرفت، اما شرافت و وفايِ تا پاي جان و تا آخرين نفس رو براي ما در ورقهاي زندگيِ تاريخِ يك نسل بر جاي گذاشت. ما از نرفتن فريار نميگيم، از شدن ميگيم، از آموزه هايي ميگيم كه او و هزاران هزار جوون انقلابي و مجاهد براي ما به جاي گذاشتن. امروز به نام درخت سرخ وفا و شرافت ميخونيم، همون درخت پايداري بر عهد و پيمان با خلق كه با خون 120 هزار آبياري شده، و فريار شجاعتي هم يكي از اون هزاران بود. فرزندي از مردم مهمان نواز شيراز.

زندگينامة مجاهد شهيد فريار شجاعتي
فريار (كه در خانه او را امير صدا ميكردند) در سال 1342 در شيراز متولد شد. دوران دبستان رو در دبستان وكيل گذراند و بعد از اون به دبيرستان رازي رفت و ديپلمش رو در رشتة رياضي گرفت. فريار دانش آموزي بسيار باهوش بود و نمرات درسي اش هميشه بالا بود. در سال 58 با سازمان مجاهدين خلق ايران آشنا شد و از همون زمان فعاليتهاش رو شروع كرد. در 12آبان سال 60 دستگير و به زندان عادل آباد شيراز منتقل شد. فريار از بدو دستگيري مورد سبعانه ترين شكنجه ها قرار گرفت، طوريكه در اثر ضربات شلاق به كف پا و انگشتانش، تمامي ناخنهاي پايش ريخت، اما او كه درس مقاومت را در مكتب مجاهدين آموخته بود، هيچگاه تسليم نشد. جسد بي جانش كه جاي سالمي در بدن نداشت، گواهي بر سبعيت و درندگي دژخيمان پاسدار بود.

روز 30خرداد سال 63 به پدر و مادر فريار اطلاع ميدن كه براي يك ديدار حضوري به زندان برن. از اونجايي كه 30 خرداد اون سال مصادف بود با بيستم ماه رمضان ، مادر خوشحال ميشه و تصور ميكنه كه شايد به خاطر تقارن با وفات حضرت علي (ع) قصد آزادكردن فرزندش رو دارن. اما وقتي به زندان ميرسن، با صحنه هاي ديگه اي روبرو ميشن. لحظات و دقايقي كه آخرين ديدار با فرزند رو در خاطرة برگهاي زندگي ثبت ميكنن. لحظاتي از پايداري و ايمان و اعتقاد مستحكم مجاهد خلق، در برابر وحشيگري و قساوت دژخيم، لحظاتي از دلاوري و مقاومت تا پاي جان در برابر نامردماني سنگدل.

آخرين ديدار با فرزند
وقتي پدر و مادر به زندان رسيدن، فريار در حاليكه لبخند فاتحانه اي بر لب داشت اومد و اونها رو در آغوش كشيد. خيلي لاغر و رنجور شده بود. پدر در حاليكه دست به سر و روي فرزند ميكشيد، بغضش رو فرو خورد و پرسيد: 
خب پسرم، چه خبر؟
فريار لبخندي زد، مكثي كرد و گفت: 
… انا لله و انا اليه راجعون
لحظاتي سكوت برقرار شد. بعد شونه هاي مادرشروع به لرزيدن كرد و اشكهاش آروم روي گونه هاش غلطيد. پدر پرسيد:
آخه براي چي؟ …چرا؟ تو كه كاري نكردي؟
پدر جان، به جرم ”مجاهد بودن“ و به جرم ”دهان باز نكردن“، اين اون كاريه كه من كردم!
بعد نگاهش رو به چشماي پدر دوخت. دستش رو مشت كرد و با لحني مطمئن گفت: 
خفاشان فرومايه از من ميخوان، برادرانم رو لو بدم؛ تا اونها رو هم تيربارون كنن.از من ميخوان عليه سازمانم حرف بزنم، تا اونها به شادي و شعف مشغول بشن. ولي چيزي جز سكوت نصيبشون نشده و به خاطر همين هم قصد جانم رو كردن.
بعد نگاهش رو به مادر كه در حال گريه بود كرد وگفت: 
مادرجان! تو رو خدا جلوي اينا گريه نكن. اين همون چيزيه كه ميخوان پس نذار بهش برسن. 
پدر كه خيلي بيقرار بود، انگار كه چيز جديدي به ذهنش رسيده باشه پرسيد:
ولي آخه تو كه روزه هستي؟ چرا لااقل تا افطار صبر نميكنن؟
من هيچوقت از دست نامردها افطار نميكنم!
اونوقت دست مادر و پدر رو بوسيد و با لبخند و گامهاي استوار اونها رو ترك كرد.
… و اين آخرين ديدار اونها بود!

كمي بعد پاسدارها پدر و مادر رو براي تماشاي جسد امير كه بر بالاي دار حلق آويز بود بردن. اونها به تنها جايي كه دسترسي داشتن، يعني پاها و دستهاي امير بوسه زدن و بعد با خشونت و وحشيگري پاسدارا از محل بيرون شدن. …مدتي بعد پيكر شكنجه شده امير رو تحويل خانواده دادن.  

آري
زندگي را
عشق را و آفرينش را
سرودن، فتح کردن
و باروي اميد خويش را
از خمِ تنگابه اي هول
تا آرامش دريا 
اين‌چنين پارو زدن، رفتن...  

پيراهني كه  فريار در هنگام اعدام به تن داشت رو برادرش مجاهد شهيد شهريار شجاعتي از ايران براي سازمان مجاهدين خلق هديه آورد. شهريار بعد از اينكه به ارتش آزاديبخش در جوار خاك ميهن پيوست، در 11 اسفند 67 در نامه اي به رهبر مقاومت آقاي مسعود رجوي و رئيس جمهور برگزيدة مقاومت خانم مريم رجوي اينطور نوشت:



نامه مجاهد شهید شهريار شجاعتي به مسعود و مريم رجوي 
به نام خدا و به نام خلق قهرمان ايران. برادرم مسعود و خواهرم مريم! سلام بر شما. اي تبلور ارادة يك خلق و اي پرچمداران مقاومت و ايثار و اي معلمان فدا و پاكبازي. 
من…به تازگي… از ايران آمده ام. از ايرانِ اعدام، ايرانِ شكنجه و سركوب، ايرانِ در زنجيرِ استبداد و خفقان، ايرانِ كمبود و گراني، ايرانِ فقر و بدبختي، ايرانِ اشك و خون، ايرانِ شهيدان، ايراني كه اينك مقاومت مسلحانه اش با اتكا به ارتش آزاديبخش ملي به آن اميدِ زندگي، اميدِ رهايي و اميدِ آزادي، اميدِ رفاه و خوشبختي و اميد به گُل نشستن خون شهيدان داده است و ما اين اميد را در پناه راهبري سياسي و عقيدتي شما يافته ايم. من در اين سفر هديه اي براي شما آورده ام؛ لباس برادرم فريار (امير) را كه در هنگام شهادت به تن داشت. او در 12 آبان سال 60 دستگير و تحت شكنجه هاي طولاني قرار گرفت. … و سرانجام پس از سه سال او را به همراه 20نفر ديگر از قهرمانان مقاومت در تاريخ 30خرداد 63 كه درست مصادف شب 21رمضان بود، تنها به جرم نفروختن شرف خود و خلقشان به خميني به دار آويختند. اينك با تقديم لباسهاي برادرم امير، به عنوان هديه از شما التماس دعاي خير جهت موفقيت در راهي كه انتخاب كرده ام را دارم.
مرگ بر خميني – درود بر رجوي
پرتوان باد ارتش آزاديبخش ملي
يازدهم اسفند شصت و هفت – شهريار شجاعتي

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید