مشخصات مجاهد شهید اعظم صیادی
محل تولد: جهرم
تحصیلات: دانش آموز
سن: 18
محل شهادت: شیراز
تاریخ شهادت: 1361
اعظم صیادی از فرزندان پاکباز مردم جهرم بود. وی در سال1343 متولد شد و تحصیلات دبستانی و دبیرستانش را در شهر زادگاهش جهرم گذراند. در آخرین ماه های قبل از 30خرداد60 و در آستانهٌ شروع مقاومت سراسری، او نیز بهدلیل شناختهشدگیش در جهرم و بهخاطر اینکه احتمال دستگیر شدنش زیاد بود، برای ادامهٌ مبارزه به شیراز آمد. انتقال به شیراز، شروع مرحلهٌ جدیدی از فعالیتهای اعظم بود.و خیلی زود بهطور چشمگیری توانمندیهایش بارز شد و خود را برای روزهای سخت آینده آماده کرد. با شروع مقاومت سراسری، اعظم قهرمان قدم در مسیر نبرد انقلابی گذاشت.
در اواخر بهار سال61، پس از یکسال فعالیت ، در جریان ترددهایش توسط مزدوران رژیم مورد سوءظن قرار گرفت و دستگیر شد. یکی از همرزمانش دربارهٌ دوران زندان اعظم در زندان شیراز نوشته است: شب اول، دژخیمان رژیم تمامی تلاش خود را برای درهمشکستن اعظم بهکار گرفتند. موهای او را به دور دست هایشان پیچیده و او را روی زمین میکشیدند.در یک مرحله، 400ضربه پیاپی به او شلاق[کابل] زدند. اعظم چند بار زیر شکنجه بیهوش شد اما هر بار آب قند بهدهانش میریختند تا بههوش بیاید. جلادان که فهمیده بودند زندانیان از شکست آنها در برابر اعظم مطلع شدهاند، برایش اسم مستعار گذاشتند و در قسمت های بازجویی او را به نام پروانه صدا میکردند تا خبر مقاومتش از طریق سایر زندانیان به داخل بندها نرسد. حدود 4ماه بعد از دستگیری اعظم او را در سلول دیدم. آن قدر نحیف و لاغر شده بود که جز پوست و استخوان نبود. بعد از این که با هم آشنا شدیم به سراغش رفتم و به او گفتم که من باید از آن چه در مورد تو گذشته با خبر بشوم تا اگر آزاد شدم بتوانم به سازمان گزارش بدهم، اما اعظم از بیان وقایع و صحنههایی که بر او گذشته بود اکراه داشت و حاضر نبود آنچه را که در راه خدا و خلق نثار کرده، و آنرا کوچکترین وظیفهٌ خود میدانست، بازگو کند.
بالاخره توانستم او را راضی کنم که پشتش را به من نشان بدهد. دیدن بدن آش و لاش شدهٌ او برایم باورکردنی نبود. از حوالی گردن تا روی پاهایش شکاف های عمیقی ایجاد شده بود و از میان آنها غدههای گوشت اضافی بیرون زده بود و منظرهٌ بسیار دردناکی پیدا کرده بود.
در یکی از شبهای اواخر دیماه سال61، درطبقهٌ سوم زندان عادلآباد شیراز بودیم. از بلندگوی زندان نام اعظم صیادی را خواندند. اعظم از جا پرید و بلافاصله مادر خوشبویی [مادر همسر شهیدش غلام خوشبویی] را در آغوش کشید و بوسید. سپس آرام و سبکبال با یکایک ما خداحافظی کرد و در حالی که داشت از پلهها پایین میرفت با خنده و شادی عجیبی گفت: بچهها خداحافظ. من رفتم ولی مطمئن باشید که به خوابتان خواهم آمد. اعظم رفت و در این سال ها بارها به خوابم آمده است و در هر حماسه و سرفصلی با او تجدید عهد کردهام.
مریم رجوی: از خانوادههای شهیدان و زندانیان سیاسی میخواهم که با حضور بر سر مزار شهیدان، حق پایمالشده خود برای برپایی مراسم بزرگداشت فرزندان قهرمان خود را به رژیم آخوندی تحمیل کنند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
درود به روان پاکش
پاسخحذف