دیگرهیچ خانوادهیی ردی از فرزند یا عزیز دربندش پیدا نکرد. ظرف کمتر از 2ماه، بیش از30هزار زندانی سیاسی که غالباً از مجاهدین بودند، بهقتل رسیدند. از عصر 5مرداد ۱۳۶۷ دربهای زندانهای اصلی بسته شد و کلیه ارتباطات با خارج از زندان، حتی تلفنها قطع شد. تمامیزندانیان کمیته مشترک نیز به اوین منتقل شدند. در اوین منع کامل رفت و آمد برقرار شد. کلیه ملاقاتها از قبل قطع شده بود. محل بیدادگاه از دادسرا به بند 209 و در نزدیکی محل حلقآویز کردن قربانیان منتقل گردید. ماهها و سالها بعد با درز اطلاعات و کشف گورهای دستجمعی در اینجا و آنجا، بعضی از خانوادهها رد عزیزان خود را از لابلای قطعات اجساد و سنگ و کلوخ قبرستانها و گورهای جمعی پیدا کردند. ولی معدود کسانی هم بودند، مثل دخترک 4ساله «شاهرخ نامداری مسجدی»، که خیلی زود رد پدر خود را که یکی از قربانیان قتلعام مرداد بود، پیدا کرده بود
دخترک در یکی از همان روزهای مردادماه 67، با یک دسته گل بابونه به جلوی در زندان رفته بود تا پدرش را ملاقات کند. جلادان خمینی یک جلد قرآن و یک جلد نهجالبلاغه به همراه لباسهای خونین شاهرخ را در مقابل او گذاشتند و به او گفتند: «دیگر پدرت را نمیبینی، او را کشتیم». دخترک معصوم در کنار مادرش همین کلمات را تکرار میکرد
شاهرخ به همزنجیرانش گفته بود اسم دخترم را ”طنین“ گذاشتهام «تا طنین فریادهای هزاران هزار عمو و خالهیی باشد که در زندانها و شکنجهگاهها فریادشان و حتی نامشان را کسی نشنیده است». بعضی ازاعدامها هم خودش طنین خود بود
«مجاهد شهید یوسف هیبدی در سال 60 دستگیر شد ولی خانوادهاش تا انتشار این عکس توسط سازمان مجاهدین در سال 67 از سرنوشتش بیخبر بودند»
در میدان اصلی شهر گچساران، اقدامات شتابزده پاسداران، تدارک یک اعدام خیابانی را نشان میداد. اما بیاعتنا به جستوخیز میمونوار آنها، دختر جوان با صلابت و استواری به حقارت دژخیمان و صحنهیی که برای اعدامش چیده بودند، پوزخند میزد. معصومه را در ملاءعام در شهر زادگاهش، گچساران، حلقآویز کردند. آنقدر شکنجه شده بود که دیگر روی پا نمیتوانست راه برود و بهکمک دستها خودش را روی زمین میکشید. صورتش را با اتو سوزانده بودند. بااینوجود روحیه سرشارش بر همه رنج و شکنجها پیشی میگرفت
«معصومه برازنده» یکی دیگراز 30هزار زندانی قتلعام شده در مرداد سال 67 بود. جلادان بدون اینکه خود بفهمند، مدال افتخار را بر گردنش انداخته بودند. روی آن نوشته شده بود: «منافقی که مأموریت بردن دیگران را نزد رجوی داشت». معصومه یکی از قاصدکهای آزادی بود که نیروهای داوطلب را به ارتش آزادیبخش وصل میکرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر