۱۳۹۷ آبان ۲۴, پنجشنبه

مجاهد شهید فریار شجاعتی


مشخصات مجاهد شهید فریار (امیر) شجاعتی
محل تولد: شيراز
تحصیلات: ديپلم
سن: 21
محل شهادت: شیراز
تاریخ شهادت: 1363

من طنابم. يه طناب دار. از روزي خودمو شناختم، توي اين چارديواري سرد و نمور محبوس بودم. تا به ياد دارم، آخرين دَم محكوم به اعدام، نسيمي بوده كه الياف زمخت تنم رو نوازش داده و سكوتِ سيمانيِ ديوارها تنها آوازي بوده كه توي گوشهام زنگ زده. تا به خاطر ميارم رنگِ سياه تنها رنگِ نقاشي قصه هام بودن. آخه باور كنين كه من هم براي خودم قصه هايي دارم… اون روز منو به گردنش انداختن. قرار بود من نفس اون رو بگيرم؛ ولي استواري عزم و قامت او، كمر پيچيدة من رو  خم كرد. 
راز عشقي كه در آخرين سويِ نگاه چشماي او ديدم، به من گفت كه بايد عشق رو مثه يك كوه بلند و استوار، مثه خاك حاصل خيز و پرثمر و مثه آفتاب درخشان و جاويد نگه داري . من شاهد اين بودم كه او آخرين نفس زندگي اش رو هديه كرد، اما لب از لب باز نكرد. 

نوشتة برادر شهيد- 10آبان 63 
به برادر بسيار نازنينم، فريار شجاعتي! اوكه مدتي بعد از 30خردادماه 60 دستگير شد و پس از تحمل شكنجه هاي وحشيانه، سرانجام آدمكشان خميني وي را به جرم”مجاهد بودن“ و به اتهام ”لب نگشودن“ در 30خرداد ماه سال 63، هنگامي كه هنوز به 21سالگي نرسيده بود، حلق آويز كردند. 

اگر چه طنابِ نفس گيرِ دار ِزندانِ نمور، آخرين نفسِ ، آخرين درخشش چشمها  و آخرين طپشِ قلب گرم و پاكِ فريار رو از ما گرفت، اما شرافت و وفايِ تا پاي جان و تا آخرين نفس رو براي ما در ورقهاي زندگيِ تاريخِ يك نسل بر جاي گذاشت. ما از نرفتن فريار نميگيم، از شدن ميگيم، از آموزه هايي ميگيم كه او و هزاران هزار جوون انقلابي و مجاهد براي ما به جاي گذاشتن. امروز به نام درخت سرخ وفا و شرافت ميخونيم، همون درخت پايداري بر عهد و پيمان با خلق كه با خون 120 هزار آبياري شده، و فريار شجاعتي هم يكي از اون هزاران بود. فرزندي از مردم مهمان نواز شيراز.

زندگينامة مجاهد شهيد فريار شجاعتي
فريار (كه در خانه او را امير صدا ميكردند) در سال 1342 در شيراز متولد شد. دوران دبستان رو در دبستان وكيل گذراند و بعد از اون به دبيرستان رازي رفت و ديپلمش رو در رشتة رياضي گرفت. فريار دانش آموزي بسيار باهوش بود و نمرات درسي اش هميشه بالا بود. در سال 58 با سازمان مجاهدين خلق ايران آشنا شد و از همون زمان فعاليتهاش رو شروع كرد. در 12آبان سال 60 دستگير و به زندان عادل آباد شيراز منتقل شد. فريار از بدو دستگيري مورد سبعانه ترين شكنجه ها قرار گرفت، طوريكه در اثر ضربات شلاق به كف پا و انگشتانش، تمامي ناخنهاي پايش ريخت، اما او كه درس مقاومت را در مكتب مجاهدين آموخته بود، هيچگاه تسليم نشد. جسد بي جانش كه جاي سالمي در بدن نداشت، گواهي بر سبعيت و درندگي دژخيمان پاسدار بود.

روز 30خرداد سال 63 به پدر و مادر فريار اطلاع ميدن كه براي يك ديدار حضوري به زندان برن. از اونجايي كه 30 خرداد اون سال مصادف بود با بيستم ماه رمضان ، مادر خوشحال ميشه و تصور ميكنه كه شايد به خاطر تقارن با وفات حضرت علي (ع) قصد آزادكردن فرزندش رو دارن. اما وقتي به زندان ميرسن، با صحنه هاي ديگه اي روبرو ميشن. لحظات و دقايقي كه آخرين ديدار با فرزند رو در خاطرة برگهاي زندگي ثبت ميكنن. لحظاتي از پايداري و ايمان و اعتقاد مستحكم مجاهد خلق، در برابر وحشيگري و قساوت دژخيم، لحظاتي از دلاوري و مقاومت تا پاي جان در برابر نامردماني سنگدل.

آخرين ديدار با فرزند
وقتي پدر و مادر به زندان رسيدن، فريار در حاليكه لبخند فاتحانه اي بر لب داشت اومد و اونها رو در آغوش كشيد. خيلي لاغر و رنجور شده بود. پدر در حاليكه دست به سر و روي فرزند ميكشيد، بغضش رو فرو خورد و پرسيد: 
خب پسرم، چه خبر؟
فريار لبخندي زد، مكثي كرد و گفت: 
… انا لله و انا اليه راجعون
لحظاتي سكوت برقرار شد. بعد شونه هاي مادرشروع به لرزيدن كرد و اشكهاش آروم روي گونه هاش غلطيد. پدر پرسيد:
آخه براي چي؟ …چرا؟ تو كه كاري نكردي؟
پدر جان، به جرم ”مجاهد بودن“ و به جرم ”دهان باز نكردن“، اين اون كاريه كه من كردم!
بعد نگاهش رو به چشماي پدر دوخت. دستش رو مشت كرد و با لحني مطمئن گفت: 
خفاشان فرومايه از من ميخوان، برادرانم رو لو بدم؛ تا اونها رو هم تيربارون كنن.از من ميخوان عليه سازمانم حرف بزنم، تا اونها به شادي و شعف مشغول بشن. ولي چيزي جز سكوت نصيبشون نشده و به خاطر همين هم قصد جانم رو كردن.
بعد نگاهش رو به مادر كه در حال گريه بود كرد وگفت: 
مادرجان! تو رو خدا جلوي اينا گريه نكن. اين همون چيزيه كه ميخوان پس نذار بهش برسن. 
پدر كه خيلي بيقرار بود، انگار كه چيز جديدي به ذهنش رسيده باشه پرسيد:
ولي آخه تو كه روزه هستي؟ چرا لااقل تا افطار صبر نميكنن؟
من هيچوقت از دست نامردها افطار نميكنم!
اونوقت دست مادر و پدر رو بوسيد و با لبخند و گامهاي استوار اونها رو ترك كرد.
… و اين آخرين ديدار اونها بود!

كمي بعد پاسدارها پدر و مادر رو براي تماشاي جسد امير كه بر بالاي دار حلق آويز بود بردن. اونها به تنها جايي كه دسترسي داشتن، يعني پاها و دستهاي امير بوسه زدن و بعد با خشونت و وحشيگري پاسدارا از محل بيرون شدن. …مدتي بعد پيكر شكنجه شده امير رو تحويل خانواده دادن.  

آري
زندگي را
عشق را و آفرينش را
سرودن، فتح کردن
و باروي اميد خويش را
از خمِ تنگابه اي هول
تا آرامش دريا 
اين‌چنين پارو زدن، رفتن...  

پيراهني كه  فريار در هنگام اعدام به تن داشت رو برادرش مجاهد شهيد شهريار شجاعتي از ايران براي سازمان مجاهدين خلق هديه آورد. شهريار بعد از اينكه به ارتش آزاديبخش در جوار خاك ميهن پيوست، در 11 اسفند 67 در نامه اي به رهبر مقاومت آقاي مسعود رجوي و رئيس جمهور برگزيدة مقاومت خانم مريم رجوي اينطور نوشت:



نامه مجاهد شهید شهريار شجاعتي به مسعود و مريم رجوي 
به نام خدا و به نام خلق قهرمان ايران. برادرم مسعود و خواهرم مريم! سلام بر شما. اي تبلور ارادة يك خلق و اي پرچمداران مقاومت و ايثار و اي معلمان فدا و پاكبازي. 
من…به تازگي… از ايران آمده ام. از ايرانِ اعدام، ايرانِ شكنجه و سركوب، ايرانِ در زنجيرِ استبداد و خفقان، ايرانِ كمبود و گراني، ايرانِ فقر و بدبختي، ايرانِ اشك و خون، ايرانِ شهيدان، ايراني كه اينك مقاومت مسلحانه اش با اتكا به ارتش آزاديبخش ملي به آن اميدِ زندگي، اميدِ رهايي و اميدِ آزادي، اميدِ رفاه و خوشبختي و اميد به گُل نشستن خون شهيدان داده است و ما اين اميد را در پناه راهبري سياسي و عقيدتي شما يافته ايم. من در اين سفر هديه اي براي شما آورده ام؛ لباس برادرم فريار (امير) را كه در هنگام شهادت به تن داشت. او در 12 آبان سال 60 دستگير و تحت شكنجه هاي طولاني قرار گرفت. … و سرانجام پس از سه سال او را به همراه 20نفر ديگر از قهرمانان مقاومت در تاريخ 30خرداد 63 كه درست مصادف شب 21رمضان بود، تنها به جرم نفروختن شرف خود و خلقشان به خميني به دار آويختند. اينك با تقديم لباسهاي برادرم امير، به عنوان هديه از شما التماس دعاي خير جهت موفقيت در راهي كه انتخاب كرده ام را دارم.
مرگ بر خميني – درود بر رجوي
پرتوان باد ارتش آزاديبخش ملي
يازدهم اسفند شصت و هفت – شهريار شجاعتي

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر